ما از معرفی مهمانمان، چنگر لی، مربی تحول و استعدادیابی حرفه ای در فضای فناوری، بسیار هیجان زده هستم. چنگر، اصالتاً قزاقستانی، در سال 2019 به کانادا نقل مکان کرد. از آن زمان، او از تجربیات مختلف خود، از جمله تجربیات به عنوان بنیانگذار، محقق و مربی استارتاپ، و همچنین سفر تحول شخصی خود، برای کمک به مشتریان مربی خود در مبارزه استفاده کرده است. فرسودگی شغلی، هدایت سناریوهای پرفشار و تقویت مهارت های رهبری آنها.
پس بیایید با ورود شما به کانادا شروع کنیم. چه چیزی شما را در ابتدا به کانادا کشاند؟
من قبلاً در کانادا بودم – این در واقع دومین حمله من است. من کمی کلاهبردار هستم اولین باری که در سال 2009 در کانادا بودم، به عنوان دانشجو آمدم. من در رجینا زندگی کردم و در آنجا در دانشگاه تحصیل کردم.
سپس مدرسه را رها کردم، به مونترال رفتم، مقداری زبان فرانسه خواندم، و در مکدونالدز کار کردم – اینطوری زبان را تمرین کردم. (این تجربه جالبی بود.)
سپس ویزای من تمام شد و مجبور شدم ادامه دهم. اما کانادا من را برای همیشه تغییر داد و به خودم قول دادم که یک روز برگردم.
پس این یک پروژه طولانی در حال ساخت بود. بعد از آن کمی بیشتر سفر کردم و در سال 2019 دوباره [به کانادا] بازگشتم.
اخبار مرتبط
- انتظار در مقابل واقعیت هنگام مهاجرت به کانادا با سیندو مهادوان
- نیکلاس کیونگ و داستانهای مهاجرت چگونه تجربه تازهوارد کانادا را شکل میدهند
- مهاجرت و مراقبت های بهداشتی کانادا: راهنمای کامل شما
آیا پس از ورود خود به کانادا در سال 2019 با چالش های اولیه مواجه شدید؟ چگونه بر آنها غلبه کردید؟
وقتی [برای دومین بار در سال 2019] وارد شدم، [آن را به عنوان یک جهش کور ایمان [دیدم]. به خودم گفتم: میخواهم با 10 دلار در حسابهای پساندازم بروم و فقط آن را بفهمم.
من رسیدم [و فکر کردم]، “من هیچ مهارتی ندارم.” اولین کاری که به دست آوردم [به عنوان] مربی شخصی در یک باشگاه بود. خنده دار بود چون درست قبل از شروع کار، صاحب باشگاه زنگ زد. [یک] شریک تجاری جدید بود، و او گفت: «هی، شما گواهینامه ندارید. شما نمی توانید شروع کنید. ما نمی توانیم شما را استخدام کنیم.» بنابراین [آن کار] به نتیجه نرسید. اما پس از آن کووید شیوع پیدا کرد و باشگاه بسته شد. بنابراین من از یک گلوله بزرگ در همان جا طفره رفتم.
اما من هنوز خیلی خوش شانس بودم که ظرف 40 روز به کارم رسیدم. من یک نمایشگاه کار پیدا کردم. برای یک سرویس اشتغال غیرانتفاعی محلی بود. از همه جای شهر مردم آوردند. خیلی شلوغ بود فکر میکنم آنها حدود 100 نفر را انتظار داشتند، اما بیش از 300 نفر بودند. و مردم ناراضی بودند – خشمگین بودند که کسی رزومه را نمی پذیرد. […]
من فقط فکر کردم، قبل از رفتن، میخواهم بخشی از ذهنم را به [سازماندهندهها] بدهم – درباره [رویداد] و اینکه چگونه [آنها میتوانند] در آینده بهتر عمل کنند، بازخورد بدهم. زمان
اما ما شروع به صحبت کردیم و بنا به دلایلی آنها به رزومه من نگاه کردند و گفتند: “تو واقعاً چیز جالبی داری” و من را برای مصاحبه دعوت کردند.
شش ماه بعد از شروع کار، گفتم: «هی، چرا من؟ شما افراد زیادی در آنجا داشتید – بیش از 300 گزینه. چرا مرا استخدام کردی؟» و آنها گفتند از بین 300 نفر، شما تنها کسی هستید که آمدید و با ما صحبت کردید. بنابراین حدس میزنم خیلی سریع یاد گرفتم که باید جسور باشید و بپرسید. اگر نپرسید، پاسخ همیشه منفی است.
به نظر شما اقامت در یک کشور جدید چه چیزی به شما آموخته است؟ مهمترین چیزی که از آمدن به کانادا گرفتید چیست؟
چیزهای زیادی وجود دارد. [میدانم که] تجربهام در مقایسه با داستانهای دیگر آنجا بسیار روان بود.
من خوش شانس بودم که ظرف 40 روز کار را پیدا کردم، [و این] کار خود جالب بود. این چیز جدیدی بود – چیزی که من حتی تصور نمی کردم وجود داشته باشد. من یک توسعهدهنده شغل بودم، بنابراین اساساً وظیفهام این بود که بین جویندگان کار – عمدتاً تازه واردان – و شرکتها ارتباط برقرار کنم. بنابراین، همانطور که می توانید تصور کنید، بسیاری از توسعه های تجاری، بسیاری از تماس های سرد.
به سرعت متوجه شدم که مهارت [و] عقل سلیم دارم. رشد شخصی [دانش] رایج نبود. من متوجه شدم که تقاضا برای این مجموعه مهارت ها وجود دارد.
[بسیاری از استخدام کنندگان می گویند که آنها] عمدا وارد استخدام نمی شوند. [آنها] در استخدام قرار می گیرند. برای من هم همین اتفاق افتاد. من متوجه شدم که، بله، شما می توانید یک حرفه کامل را فقط بر اساس مهارت های ارتباطی خود بسازید. […]
من وارد توسعه شغلی و سپس مربیگری شغلی، سپس در نهایت مربیگری شغلی و سپس مربیگری شغلی استخدام شدم. [این] یک پیشرفت بسیار ارگانیک بود.
من هرگز نخواستم به خودم برچسب یک مربی حرفه ای بزنم [زیرا فکر می کنم کاری که انجام می دهم] جامع تر و پیچیده تر از آن است. کنجکاوی طبیعی من برای فلسفه، آموزههای باطنی، دین و معنویت منجر به چیزی میشود که من اکنون آن را کوچینگ تحول مینامم – انسان را بهطور کل نگر بگیرم و به او کمک کنم تا از ذهن خود به بهترین شکل ممکن استفاده کند.
به کسی که قبلاً هرگز با مربی کار نکرده است چه می گویید؟ مزایای اصلی کار تک به تک با یک مربی چیست؟
هر جلسه اول با این سوال شروع می شود که “آیا تا به حال با مربی کار کرده اید؟” پاسخ به طور معمول خیر است.
سپس توضیح میدهم که درک من از کوچینگ چیست. از آنجایی که من در فضای فناوری هستم، از زبان فناوری استفاده می کنم. [به عنوان مثال:] مغز شما یک سخت افزار است. شما فقط با مغز متولد شده اید. شما آن را انتخاب نمی کنید این کمی شانس کور است. اگر خوش شانس باشید، عملکرد بالایی خواهید داشت. ذهن شما یک سیستم عامل است – شما به معنای واقعی کلمه از ذهن برای فعالیت در جهان استفاده می کنید. و اگر کاربردی باشد، می توانید چیزهایی ایجاد کنید. شما میتوانید هر چیزی را که میخواهید نشان دهید.
باورهای شما سیستمهای کاربردی هستند، بنابراین، مانند برنامهها، میتوانید آنها را نصب، حذف نصب یا ارتقا دهید. شما در حال نوشتن کد برای ذهن خود هستید.
شغل شماره یک من [به عنوان مربی] اشکال زدایی است. این برای رساندن کد به سطح آگاهی شما است. دوم اینکه فشارش رو تست میکنم اگر کد خراب شد، به این معنی است که قوی نیست و شما فرصت دارید یک کد جدید بنویسید. […]
در مرحله قبل از ورود و در مرحله ورود چه توصیه هایی به مردم می کنید؟
من مربی هستم. من نصیحت نمی کنم من مربی هستم و سوال می پرسم. من خیلی مراقب نسخه ها هستم.
اما اگر [قرار است] تجویز کنم، می گویم تحقیق کنید. به عنوان انسان، این مربای ماست. [این بدان معناست که] تحکیم، ترکیب، تجمیع دانش، و تسهیل [دسترسی به آن].
اگر میل صادقانه ای برای درک وجود دارد، [تمام اطلاعاتی که برای موفقیت نیاز دارید در دسترس است].
این مصاحبه برای اختصار ویرایش شده است و پادکست اصلی را میتوانید پیدا کنید اینجا.